جدول جو
جدول جو

معنی دل هایتن - جستجوی لغت در جدول جو

دل هایتن
جرات پیدا کردن، به دل گرفتن، ناراحت شدن، پر رو شدن، مداخله ی بی جا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دل باختن
تصویر دل باختن
کنایه از عاشق کسی یا چیزی شدن، عاشق شدن
فریفته شدن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ / پِ وَ تَ / تِ گَ دی دَ)
دل دادن. عاشق شدن. شیفته شدن. فریفته شدن. شیدا شدن. و رجوع به دل باخته شود، زهره باختن. از ترس سخت مریض شدن یا مردن. سخت ترسیدن یا از ترس سخت بیمار شدن یا مردن
لغت نامه دهخدا
(تَءْ تَ)
داشتن دل. احساس و عواطف داشتن:
آفرینش همه تنبیه خداوند دلست
دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار.
سعدی.
رجوع به دل شود.
- دل بسوی کسی داشتن، متوجه او بودن. توجه به او داشتن:
دفع گمان خلق را تا نشوند مطلع
دیده بسوی دیگران دارم و دل بسوی او.
سعدی.
- دل داشتن بر...، توجه داشتن. اهتمام داشتن:
چو تو دل بر مراد خویش داری
مراد دیگران کی پیش داری.
نظامی.
، قصد داشتن. عزیمت داشتن:
دارم دل عراق و سر مکه و پی حج
درخورتر از اجازت تو درخوری ندارم.
خاقانی.
- دل کاری نداشتن، حال آن کار، حوصلۀ آن کار، سر آن کار نداشتن. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
ندارم دل خلق و گر راست خواهی
سر صبحت خویشتن هم ندارم.
خاقانی.
، طاقت داشتن:
گفتم رحمی بکن که وقت آمد گفت
کم گو غم دل که من ندارم دل غم.
محمد بن نصیر.
، بادل بودن. دل از کف نداده بودن. عاشق نبودن:
دلی داشتم وقتی، اکنون ندارم
چه پرسی ز من حال دل چون ندارم.
خاقانی.
، جرأت داشتن. دلیری داشتن. شهامت داشتن. دلیربودن. زهره داشتن:
زدی بانگ کای نامداران جنگ
هرآنکس که دارد دل و نام و ننگ.
فردوسی.
زلف بت من داشته ای دوش در آغوش
نی نی تو هنوز این دل و این زهره نداری.
فرخی.
قدم بر جان همی باید نهادن
درین راه ودلم این دل ندارد.
انوری (از سندبادنامه ص 324)
لغت نامه دهخدا
(اَ دو دَ)
نگران شدن. نگرانی پیدا کردن. دلسوختگی پیدا کردن. دل سوختن، برگرداندن دل:
کسی کو بتابد ز پیمانش دل
کسی کو بپیچد ز فرمانش سر.
قاسم مشهدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دل داشتن
تصویر دل داشتن
جرات داشتن شهامت داشتن دلیر بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل باختن
تصویر دل باختن
عاشق شدن فریفته شدن دل دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل باختن
تصویر دل باختن
((دِ. تَ))
شیفته شدن، عاشق شدن
فرهنگ فارسی معین
کول کردن، کول گرفتن، به دوش گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
تکان خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جرأت داشتن، شجاع بودن
فرهنگ گویش مازندرانی
آرزو کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ایجاد درگیری، آغاز شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ترسیدن، به علت ترس از جای بستن
فرهنگ گویش مازندرانی
فشردن
فرهنگ گویش مازندرانی
در کنار خود جا دادن، مورد حمایت قرار دادن، در آغوش گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
آویزان کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
آرام یافتن و قرار گرفتن زنبور عسل و پرندگان بر روی درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
دقیق شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
سرمازدگی و یا از گرما سوختن
فرهنگ گویش مازندرانی
ترسیدن، از جای خود جستن به علت ترس
فرهنگ گویش مازندرانی
مماس شدن، برخورد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تحت فشار قرار گرفتن، فشار آوردن، در تنگنا قرار دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
تحت فشار قرار گرفتن، فشار آوردن، در تنگنا قرار دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
درهم رفتن گوسفندان، حالتی که گوسفندان به صورت فشرده گردهم
فرهنگ گویش مازندرانی
آویزان شده، دام گذار
فرهنگ گویش مازندرانی
آتش گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
باز کردن، باز گشودن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیچیده شدن، پیچ خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جواب مثبت گرفتن در خواستگاری
فرهنگ گویش مازندرانی
مماس شدن، تکیه دادن، ته گرفتن، بلند کردن، شالوده ریختن
فرهنگ گویش مازندرانی
پخش شدن و پهن شدن ناگهانی بر زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
به دل گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی